گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

مردمان بینند کز چشمم همی خون می رود

کس نداند از کجا می آید وچون می رود

پر شود دامانم از یاقوت و مرجان و عقیق

چون حدیثی بر لبم ز آن لعل میگون می رود

روی مه زآن پر کلف شد وآسمان زآن نیلگون

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

کی بلند اقبال بتواند که مدحت را سرود

بر تو باداز پاک یزدان صد تحیت صد درود

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode