×
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
یکنفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا
ساعتی بی شور و مستی سرنمی آید مرا
سربسر گشتم جهانرا خشک وتر دیدم بسی
جز جمال او بچشم تر نمی آید مرا
هم محبت جان ستاندهم محبت جان دهد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
آفتاب وصل جانان برنمیآید مرا
وین شب تاریک هجران سرنمیآید مرا
دل همیخواهد که جان در پایش افشانم ولی
یکنفس آن بیوفا بر سر نمیآید مرا
طالع شوریده بین کان مایهٔ شوریدگی
[...]