قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
شب شود روز از خیال عارض جانان ما
شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما
بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار
بت درون پیرهن میپرورد ایمان ما
دست ما تا با گریبان پارهکردن کرده خو
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
مشق شوخی میکند طفلی به قصد جان ما
بادهای در غوره دارد ساقی دوران ما
شوخی حسن ترا نازم که در هجران و وصل
جلوه از هم نگسلد در دیدة حیران ما
گرچه ما خون میخوریم اما ز گردون ایمنیم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
با عدو، بر خویش پیچیدن بود جولان ما
خصم، خوش باشد اگر داری سر میدان ما
با وجود تندی ما در مصاف خصم، نیست
بی نگاه عجز چشم جوهر پیکان ما
طایری وحشی بود هر لحظهای از زندگی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۷
نیست کالایی کز آن خالی بود دامان ما
جز روایی، هر چه خواهی هست در دکان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۸
کرده ما را ناتوان از بس غم جانان ما
با عصای نی مگر خیزد ز جا افغان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۹
میگدازد ز آفتاب مرگ، برف زندگی
قطره ها باشد کز آن یک یک چکد دندان ما
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
می خورد خون جگر در بزم ما مهمان ما
شیشه و ساغر تهیدست است در دوران ما
از تردد پای خود بر یکدیگر پیچیده ایم
دست ما عمریست کوتاه است از دامان ما
گردبادیم از رفیقان لیک دورافتاده ایم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما
کوه را چون ابر می پاشد زهم افغان ما
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸
غیر وحدت برنتابد همت عرفان ما
دامن خویش است چون صحرا گل دامان ما
شوق در بیدستوپایی نیست مأیوس طلب
چون قلم سعی قدم میبالد از مژگان ما
معنی اظهار صبح از وحشت انشا کردهاند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹
گر بهاین وحشتدهدگرد جنونسامان ما
تا سحرگشتنگریبان میدرد عریان ما
فیضها میجوشد از خاک بهار بیخودی
صبحفرش است ازشکست رنگ در بستانما
در تماشایت به رنگ شمع هرجا میرویم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
هر کرا باشد گذر بر کلبه احزان ما
نشکند جز قرص مه نانی دگر از خوان ما
تا به کی بر نغمه ناساز ما گوشی نهی
کی به جز صوت فراق آید دگر زافغان ما؟!
از پر عنقا طلب کن مدعای خویشتن
[...]