حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای که پنداری که نَبوَد حشمت و جاهی ترا
هست شرق و غرب عالم، ماه تا ماهی ترا
از پِیَش تا چند گردی، کو به کو و دربدر
رو به خویش آور، که هست از خود به او راهی ترا
گام نِه اول به ره، پس از خود ای سالک بِرَه
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
گر پریشان حالم او داند لسان حال را
ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را
گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما
همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را
ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
جرعهٔ ما را ز لعل می پرستش مشکل است
گوشه چشمی بما از چشم مستش مشکل است
آنکه عالم را به تیغ بی نیازی قتل کرد
گر بیارد در حساب مزد دستش مشکل است
پسته تنگ دهانش نکته سر بسته ایست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
باز یار بیوفای ما سر یاریش نیست
ذرهٔ آن ماه مهر آسا وفادریش نیست
بخت من درخواب گویاروی زیبای تو دید
زانکه عمری شدکه درخوابست و بیداریش نیست
مردآیادر قفس یا با خیالت خوگرفت
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
دل بشد از دست یاران فکر درمانش کنید
مرهم زخم عجین از آب پیکانش کنید
شهسوارم میرود ای اشک راهش را ببند
ای سپاه ناله زود آهنگ میدانش کنید
گر رود از اشک سیل انگیز و آه شعله خیز
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
ای بکوی عافیت برداشته آهنگ عشق
بین عقاب عقل را چون صعوه ای در چنگ عشق
ای بلی گوی صلاخوان سرخوان بلا
جان بکن بدرود بین منصورها آونگ عشق
جان و ایمان عقل و دانش کی بیاید در حساب
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده
نیست بد مستی عجب زان مست کان ساغر زده
برزده آن آتش طلعت بفردوس نعیم
طاق ابروحسنش از خورشید بالاتر زده
ابروی او آبروی ماه نو را ریخته
[...]