×
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۶
پادشاهی کاو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روز سختی دشمن زورآورست
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ