گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

دوش از آب چشم خود در موج خون بودم شنا

من چنین در خون و مردم بی خبر زین ماجرا

مردم چشم از سرشکم غرقهٔ دریای خون

شمع عمر از آهِ سردم بر ره باد فنا

گه ز سوز دل چو شمعم می دوید آتش به سر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ای زده کوس شهنشاهی بر ایوان قدم

هر دو عالم بر صفات هستیِ ذاتت علم

عاجز از درک کمالت عقل اصحاب خرد

قاصر از ذیل جلالت دست ارباب همم

از شراب رحمتت هر جرعه یی آب حیات

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode