گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

عشق آن باشد که عاشق را زعالم باز دارد

کارش این باشد که جا اندر حریم راز دارد

غمزه جادوی خونریزش که گفتی ساحرست او

میکند سحری که میپنداریش اعجاز دارد

پسته بگشاید بشیر از ار بت شیرین دهانم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

نازم آن سروِ خرامان را که از بس ناز دارد

دستهٔ سنبل مدام از شانه پاانداز دارد

رونما گیرد ز گل چون رو نماید در گلستان

بر عروسانِ چمن آن نازنین بس ناز دارد

ساختم با سوختن یک عمر در راهِ محبّت

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode