سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد
روزی اندر خاکت افتم ور به بادم میرود سر
کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد
من نه آن صورتپرستم کز تمنای تو مستم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد
یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد
همچنان عاشق نباشد ور بود صادق نباشد
هر که درمان میپذیرد یا نصیحت مینیوشد
گر مطیع خدمتت را کفر فرمایی بگوید
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱
خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری
هر که را با دلستانی عیش میافتد زمانی
گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری
راحت جان است رفتن با دلارامی به صحرا
[...]
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۷
خستهٔ تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت
ای صبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت؟
بگذری در کوی یارم تا کنی حال دلم را
همچنان کز من شنیدی پیش آن دلبر روایت
یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی
[...]
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
سهمگن آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج، آسیاسنگ از کنارش دررُبودی