گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

ای آمده از جهان گزینم رویت

وی برده بغارت دل و دینم رویت

ترسم نبود که پیش رویت میرم

ترسم که بمیرم و نبینم رویت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

ای کرده در آفاق روان جود توصیت

وافکنده در افاق جهان جود توصیت

در عهد تو هر کجا جهد برق امید

چون رعد بر آرد پی آن جود توصیت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

آویختم ایجان دلکی در کویت

از طاق دو ابروت بیکتا مویت

تو جان منی و روشنست این همه را

کز تست حیاتم و نبینم رویت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

انسان نه بدینصورت و شکل انسانست

کین شکل ز آمیزش جسم و جانست

آنی تو که جسم وجان من میگویند

و آنچیز که هر چه هست آنست آنست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

آن بت که سروردل و نور بصرست

معنیش یکی و در هزاران صورست

از وی چه نشان دهم که از غایت لطف

چون آب بهر جاش نشان دگرست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

آنکس که جهان زوست جهان خود همه اوست

جانانش همیخوانم و جان خود همه اوست

خیزد شرر از آتش و چون در نگری

روشن شودت ازین که آن خود همه اوست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

انکس که ازوست نیش نوشم هم ازوست

زانکس که سکون ازوست جوشم هم ازوست

وانکس که ز دست اوست خاموشی من

چون نیک نگه کنی خروشم هم ازوست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

ایدل طلب دوست گرت عادت و خوست

بیرون مبر از خویش پی اندر پی دوست

او جز من و من جز او نه ورحق طلبی

من من نیم انکس که منم اوست که اوست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

ایدل طلب کار جهان چیزی نیست

خوشباش که بسیار جهان چیزی نیست

هر سود و زیان کز اوست شادی و غمت

در رسته بازار جهان چیزی نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

آنم که فلک بنده مطواع منست

دیو از حشم و پری ز اتباع منست

من فخر بدینعالم خاکی نکنم

چون عالم قدس جمله اقطاع منست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

ایخواجه اگر سپهر دون برکشدت

چندان بود آنکه خوش خوش اندر کشدت

زآن پس بتن ار چو کوه خارا باشی

ماننده کوه تیغ بر سر کشدت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

آنمه سوی ما چون نظر سعد نداشت

با ما ز تحملات چیزی نگذاشت

خوشوقت دلم که گفتم انگار نبود

بر لوح ضمیر نقش انگاشت نگاشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

ای لعل لبت مایه‌دهِ آب حیات

بوسی بده از نصاب حُسنت به زکات

دامن ز من اندر مکش ای جان و جهان

کز صحبت چوب بید نگریخت نبات

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

از لاله تر روی تو خوش رنگترست

وز سرو سهی قد تو خوش هنگترست

چون لاله نگین تست میگون لب تو

از حلقه جانم دهنت تنگترست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

ایدوست سر و پای فلک پیدا نیست

نیکی و بدیش هیچ پا بر جا نیست

گر با تو کند دشمنی ایدوست مرنج

کین با همه هست با تو این تنها نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

آنرا که دل از عشق تو کور و کر نیست

همچون دل من در پی شور و شر نیست

وصل تو بزور یا بزر دست دهد

زین پس من و هجر تو چو زور و زر نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

ایگل خجل از عارض چون نسترنت

دل بسته آن پسته شکر شکنت

گفتی که نماز شام آیم بر تو

دیدیکه چو صبح اول آمد سخنت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

ای رنگرز این خوی بدت ننگی نیست

با من سخن تو هیچ بی جنگی نیست

در حیرتم از طالع شوریده خویش

کز رنگرزان نیز مرا رنگی نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای سرمه چشم بنده خاک کویت

دور از تو تنم گشت چو تار مویت

از دادن جان باک ندارم لیکن

ترسم که بمیرم و نبینم رویت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

از بس که دلم با سر زلف تو نشست

چون زلف تواش فتاد صد گونه شکست

رخسار توام کرد چنین شوریده

آری ز گلست شورش بلبل مست

ابن یمین
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۲
sunny dark_mode