گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵۱

 

کی یاد زلفش از دل بی کینه می رود

از یاد طفل کی شب آدینه می رود

دارد هنوز شرم حضور مرا نگاه

پنهان ز من به خانه آیینه می رود

هر چند بر رخش در دل باز می کنند

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

گر آفتاب مهر تو از سینه می رود

آب صفا ز چشمه آیینه می رود

گر خاک روزگار به باد فنا رود

باور مکن که از دل او کینه می رود

دارد سری به زهد چه شد مست مشربم

[...]

اسیر شهرستانی