گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

هر جا که مست و غمزه زن، آن عشوه آئین می رود

دل می چکد، جان می دهد، سر می برد، دین می رود

از وعده گاه وصل او، هر شام تا غمخانه ام

آرام در خون می تپد، امید غمگین می رود

گویا ز عیش آباد وصل، آمد نسیم مژده ای

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

دل را دگر در کین ما بر لب چه نفرین می‌رود

کز سینه تا گوش اثر بر دوش آمین می‌رود

دست غروری چاک زد پیراهن صبر مرا

کش ناوک ناز از کمان لبریز تمکین می‌رود

گشتم شهید غمزه‌ای کز زخم گل می‌رویدم

[...]

فصیحی هروی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

جلوه را زیور نباید چون به آیین می‌رود

عار دارد از حنا، پایی که رنگین می‌رود

بیستون از درد تنهایی اگر نالد رواست

کوهکن خود رفت و اکنون نقش شیرین می‌رود

گر طبیب از جوش اشکم رفت از سر، دور نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

آنچه از بوسی بر آن لب‌های شیرین می‌رود

کافرم هرگز به گلشن گر ز گلچین می‌رود

بر دل بلبل ز بس بنشسته زین گلشن غبار

بر هوا همچون پر افتاده سنگین می‌رود

بسته بر خود هر طرف آیینه‌ها از لخت دل

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۴

 

دل ز پی‌اش عمرهاست سجده‌ کمین می‌رود

سایه به ره خفته است لیک چنین می‌رود

قافله بانگ جرس دارد و گرد فسوس

پیش تو آن رفته است بعد تو این می رود

با تک و تاز نفس عزم عنان تاب نیست

[...]

بیدل دهلوی