گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

ای لعل تو پرنکته شیرین غریب

مازار دل خسته غمگین غریب

زانروی که نه غریب و مسکین چو منی

بخشای بر این عاشق مسکین غریب

مجد همگر
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب

گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟

[...]

حافظ
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

من بکویت عاشق زار و دل غمگین غریب

چون زید بیچاره عاشق؟ چون کند مسکین غریب؟

پرسش حال غریبان رسم و آیینست، لیک

هست در شهر شما این رسم و این آیین غریب

در خم زلف کجت دلها غریب افتاده اند

[...]

هلالی جغتایی