گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

کار ما با نفسِ بازپسین افتاده ست

آخر ای دوست همه مهرِ تو کین افتاده ست

تا مگر رسمِ عیادت ز جهان برخیزد

در میان این همه تعویق ازین افتاده ست

نه همانا که ز تأثیرِ مرض رنجه شود

[...]

حکیم نزاری
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

شوخی که بلای دل و دین افتاده ست

برخاک ره از خانه زین افتاده ست

او پرتو خورشید جمال ازل است

از وی چه عجب گر به زمین افتاده ست

جامی