گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۹

 

یار ما را از آن خویش نشد

بهر بیداد او به کیش نشد

دوش در پاش دیده می سودم

پاش آزرد و دیده ریش نشد

می دهم جان به عشق و می دانم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

سلطنت کی کند آن شاه که درویش نشد

آشنا کی شود آن دل که به خود خویش نشد

می کند آرزوی وصل تو هرکس لیکن

کار دولت به هوا و هوسی پیش نشد

قیمت مرهم وصل تو ندانست آنکو

[...]

نسیمی