گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱

 

مرا دردی است که از داروی راحت بیش می‌گردد

فلک بیهوده بر گرد دکان خویش می‌گردد

ببین کز نشتر مژگان او بختم چه پیش آرد

که موی بستر سنجاب نیش می‌گردد

به نوعی دیده‌ام از گریهٔ بسیار نازک شد

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۱

 

خوش آن رهرو که دایم چون فلک بر خویش می گردد

که بر خود هر که گردد بیش، شوقش بیش می گردد

مجرد شو که برق بی مروت با جهانسوزی

زبی برگی چراغ خانه درویش می گردد

به قسمت صلح کن زنهار از جمعیت دنیا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۲

 

شود چون بیش نعمت، مایه تشویش می گردد

که نوش بی حساب آهن ربای نیش می گردد

درین بازار هر کس خود فروشی پیشه می سازد

اگر دریای پر گوهر بود درویش می گردد

یکی صد می شود زور کمان از حلقه گردیدن

[...]

صائب تبریزی