گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

پیران که دقع قبض طباشیر برده‌اند

آب رخ جوان به دم پیر برده‌اند

چون من هر آن کسان که نفس کرده‌اند سرد

نور سحر به نالهٔ شبگیر برده‌اند

سرگشته‌اند اگرچه به تحصیل تجربه

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴۰

 

جمعی که ره به چشم و دل سیر برده‌اند

بی‌چشم‌زخم راه به اکسیر برده‌اند

با صبح خوش برآی که غفلت گزیدگان

زهر از عروق دل به همین شیر برده‌اند

پیران کار دیده درین راه پرخطر

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

خوبان که شوخی مژه از تیر برده‌اند

طرح نگاه از دم شمشیر برده‌اند

صد ره شکست رنگ و نیامد به رو، ز بیم

این قوم رنگ از گل تعبیر برده‌اند

صبح از جبین طالع ما تیرگی نبرد

[...]

فیاض لاهیجی