گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

چو سرو قد تو در جویبار دیده رسد

مرا خدنگ بلا بر دل رمیده رسد

ز دیدن تو بلایی که می‌کشد دل من

امیدوار چنانم که پیش دیده رسد

به گرد آن خط مشکین کجا رسد نافه

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

بهر خدنگ کز آن یار برگزیده رسد

چه خرمی که مر آن بر دل رسیده رسد

به سمع هر که رسد نکته ای ز حسن رخت

سرور و ذوق و صفا بر دلش ندیده رسد

بلا و محنت و دردی که می رسد به درون

[...]

شاهدی