گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

ز مهیست داغ بر دل که ندیده‌ام هنوزش

ز گلیست خار در کف که نچیده‌ام هنوزش

ز لبی است کام جانم چو گلوی شیشه پرخون

که به جرئت تخیل نگزیده‌ام هنوزش

ز شراب لعل یاری شده مشربم دگرگون

[...]

محتشم کاشانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

نه همین ز شرم در بر نکشیده‌ام هنوزش

که برم نشسته عمری و ندیده‌ام هنوزش

دلم از تو خرم و خوش به سوالی و جوابی

که نگفته‌ام همان و نشنیده‌ام هنوزش

به مشام غیر خواهم نرسد از او شمیمی

[...]

سحاب اصفهانی