×
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷
دلم آشفتگی در کار هرکس دید، میلرزد
چو شمع صبح میمیرد، دل خورشید میلرزد
گدای عشق خون دل چو در پیمانه میریزد
ز موج رشک، می در ساغر جمشید میلرزد
شکوهی ناتوانان را به چشم خصم میباشد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۷
کمانداری که از بیمش سر خورشید می لرزد
به دامنگیریی او بازوی امید می لرزد
به خود از غیرت او رستم و جمشید می لرزد
ز سهمش پنجه شیران چو برگ بید می لرزد