گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

رفتیم از چشم و در دل حسرت رویت بماند

بر شکستی و به جانم نقش گیسویت بماند

سر گذشتی بشنو از من، داشتم وقتی دلی

سالها شد در فرامش خانه مویت بماند

دی خرامان می گذشتی خلق بیدل مانده را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

ما برفتیم و دل آواره در کویت بماند

جان نماند از عشق و در دل حسرت رویت بماند

جان در این طوفان غم بر باد شد، لیکن خوشم

کز تن خاکی غباری بر سر کویت بماند

شمع وار از جمع رندان رفتی و سوزت نرفت

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

جان ز تن رفت و دل اندر عقد گیسویت بماند

شد تنم هم خاک دروی تا ابد بویت بماند

خاک ره گشتم ولی شادم که بعد از سالها

گردی از خاک وجودم بر سر کویت بماند

در دل پر درد خود دیدم که در هرگوشه ای

[...]

شاهدی