گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲

 

کو عشق کاز شمایل عقلم جنون چکد

از گریه نوش ریزد و از خنده خون چکد

لب تشنگی ز ریشهٔ چشمم کشد برون

آن قطره های خون که ز ریش درون چکد

خوش دل بدانم ار بچکد خون دل ز چشم

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

خون شکایتم ز لب زخم چون چکد

ز آنجا که تیغ او نرسیدست خون چکد

نازم به سعی شوق که بی دست کوهکن

از تیشه زخم در جگر بیستون چکد

در جوشم آن چنان که ز چشم جراحتم

[...]

فصیحی هروی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳

 

نشد شبی که می خونم از سبو نچکد

فشردهٔ جگر از چشم تر به رو نچکد

که قطره ای به لبم می چکاند از یاری

اگر تراوش تبخاله در گلو نچکد؟

ز باده ای که دماغ امید تر سازم

[...]

حزین لاهیجی