گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست

ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست

بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست

در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست

آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست

[...]

سیف فرغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۶

 

بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست

گرد از تمثال من آیینه را بر رو نشست

تیر آه خاکساران را نمی باشد خطا

برحذر باش از کمانداری که بر زانو نشست

از تپیدن دور کرد از خود دل بی تاب من

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۳

 

کی توان دل کند از بزمی که آن بدخو نشست

شورش محشر مگر خیزد ز جایی کاو نشست

واعظ قزوینی