گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

بازم بسینه عشق و جنون جوش می زند

وز خون گرم دل بدرون جوش می زند

آسوده بودم آه که از یک نگاه گرم

خونی که مرده بود کنون جوش می زند

سر تا قدم گداختم از داغ عاشقی

[...]

بابافغانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند

خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند

ای سامری زیاده کن افسون و دم که باز

دردم به رغم سحر و فسون جوش می زند

پژمرده گشته بود کهن داغ های دل

[...]

عرفی