×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۸
باز آمد آن وقتی که من از گریه در خون اوفتم
دامان عصمت بردرم، وز پرده بیرون اوفتم
غمهای خود گویم که آن همدرد را باور شود
گر من به محشر ناگهان پهلوی مجنون اوفتم
سیاره دولت مرا، گر پایه بر گردون برد
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵
هر گه که یاد آرم لبت، از گریه در خون اوفتم
مست و خراب و بیخبر، زان لعل میگون اوفتم
در خواب نازست آن صنم، از حال شبهایم مپرس
مُنعم کجا داند که من، در کنج غم چون اوفتم
یک قطرهام من بر زمین، از ابر رحمت آمده
[...]