عمعق بخاری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
تا دیده بر آن عارض گلگون افتاد
چشمم ز سرشک چشمه خون افتاد
هر راز، که در پرده دل پنهان بود
با خون دلم ز پرده بیرون افتاد
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۸
چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد
دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد
این گفت منم عاشق و آن گفت منم
فیالجمله میان چشم و دل خون افتاد
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۵۱
چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد
دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد
این گفت منم عاشق و آن گفت منم
فی الجمله میان چشم و دل خون افتاد
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
عشق بازی صدم افزون افتاد
لیک زینسان نه که اکنون افتاد
دوست بس طرفه و دلخواه آمد
یار بس چابک و موزون افتاد
بر خیال رخ تو کرد گذر
[...]
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۵
تا دیده بر آن عارضِ گلگون افتاد
چشمم ز سرشک چشمهٔ خون افتاد
هر راز که در پردهٔ دل پنهان بود
باخونِ جگر ز دیده بیرون افتاد
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۱۱
شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد
کز پرده ز بیم سوز بیرون افتاد
من در هوس آتش و کس آگه نیست
تا در سرِ من چنین هوس چون افتاد
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۹ - ایضاً له
این دگر فتنه بین که چون افتاد
وه که خونم بدل درون افتاد
فتنه که رفت هیچ نبود
فتنه در اصفهان کنون افتاد
علم شرع و رایت اسلام
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو
پسته از شاخ سرنگون افتاد
مغزش از استخوان برون افتاد
نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۵۴
نقش وصل توام از ششدرغم ره نگشود
چکنم کار من دلشده وارون افتاد
ایکه تیر مژه بر سینه زدی نیر را
با حذر باش که بر کشور دل خون افتاد