گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

دل در سواد زلف تو بیهوش می شود

در شب چراغ آینه خاموش می شود

دل با خیال او چو هم آغوش می شود

یک گل نچیده است که بیهوش می شود

آن را که همچو آینه افتد برو نظر

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸۱

 

دل بی غبار از لب خاموش می شود

از جوهر آب آینه خس پوش می شود

بی مغز را کند دهن بسته مغزدار

خوان تهی نهفته به سرپوش می شود

در هر کجا فسانه چشم تو سر کنند

[...]

صائب تبریزی