گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۰

 

صبا در نافه می‌غلتد ز گرد راه پابوسش

حیا در پرده پنهان می‌شود از شرم ناموسش

ز یاد چشم ترسایی به دل تبخاله‌ای دارم

که جوشد شور محشر از لب خاموش ناقوسش

نمی‌داند زبان روشنایی شعله رازم

[...]

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۱

 

که دارد جوهر تحقیق حسرتگاه ناموسش

جهانتاب است شمع و بیضهٔ عنقاست فانوسش

تبسم ریز صبحی رفت از گلشن‌ که تا محشر

به هر سو غنچه‌ها لب می‌کند از حسرت بوسش

خیال عشق چندان شست اوراق دلایل را

[...]

بیدل دهلوی