گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

هم صومعه را فیض به دستور نمانده است

هم گوشه ی آتشکده را نور نمانده است

بی نشأ ذوقی نبود خفته و بیدار

در صومعه و میکده مخمور نمانده است

بیمار تو کش زندگی از شدت درد است

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۱

 

در روی زمین یک سر پر شور نمانده است

ته جرعه ای از کاسه منصور نمانده است

زنگار گرفته است دل اهل جهان را

در آینه هیچ نظر نور نمانده است

زان مصر حلاوت که شکر بود غبارش

[...]

صائب تبریزی