گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۶

 

چراغ حسن را دامان خط مستور می‌سازد

غباری خانه آیینه را بی‌نور می‌سازد

مرا در محفلی بند از زبان برداشت بی‌تابی

که شمعش گریه را در آستین مستور می‌سازد

نگه دارد خدا از چشم ما آن لعل میگون را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۷

 

نمک داغ مرا چون مرهم کافور می‌سازد

که از بادام تلخی دور، چشم شور می‌سازد

خط از مشق پریشان چهره را بی‌نور می‌سازد

که جوهر صیقل آیینه را مستور می‌سازد

سر بی‌مغز مجنون را به سامان شور می‌سازد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۵۵

 

تواضع خصم بالادست را بی زور می سازد

به خم گردیدن از خود سیل را پل دور می سازد

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

فریب جنّتم در عشق کی مغرور می‌سازد

کجا بی‌طاقتی با وعده‌های دور می‌سازد

چسان حسرت‌کش کویش به جنّت می‌شود راضی!

هماغوش خیال او کجا با حور می‌سازد!

هر آتش کی تواند دودم از هستی برآوردن!

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

چو حرف دانه خالش، قلم مذکور می‌سازد

ورق را گریه‌ام افشان چشم مور می‌سازد

به این نسبت که دارد آشنایی با لب لعلش

نمک، با زخم من، چون مرهم کافور می‌سازد

اگر از لذت شهد لب خود باخبر گردد

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد

شرر را در دل خارا چراغ طور می سازد

دل اهل ریا از ترک دنیا تیره می گردد

سحر را چشم پوشیدن شب دیجور می سازد

ز دونان بیشتر اهل بصیرت در تعب باشند

[...]

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۰

 

شراب خون من، آن مست را مخمور می‌سازد

کباب من لب شیرین او را شور می‌سازد

به قسمت گر نصیب خضر گردد، یک شب هجران

ره نزدیک عمر جاودان را، دور می‌سازد

چنین بی‌پرده چون بلبل، نمی‌گردید افغانم

[...]

حزین لاهیجی