گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

دلی که عشق ندارد وجود اوست عبث

چو پرتوی ندهد شمع دور اوست عبث

وجود خلق برای پرستش حقست

کسی که حق نپرستد وجود اوست عبث

کسی که سود و زیانش نه در ره عشق است

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

هر آنچه بود ندارد وجود اوست عبث

چو جامه را نبود تار و پود اوست عبث

به بزم نغمه سرایان چو کاسهٔ طنبور

سری که عشق ندارد سرود اوست عبث

چو نیست روشنئی در دل آن گلست نه دل

[...]

فیض کاشانی