گنجور

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

گه نیک به گفتار برافروخت مرا

گه سخت به کردار جگر سوخت مرا

چون بستن گفتار بیاموخت مرا

بر تخته عشق کرد و بفروخت مرا

ابوالفرج رونی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا

چون شمع به بزم درد افروخت مرا

من گریه و سوز دل نمی‌دانستم

استاد تغافل تو آموخت مرا

خاقانی
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۶

 

عشق تو که همچو شمع میسوخت مرا

بیصبری پروانه درآموخت مرا

هجر تو به رایگان گرانم بخرید

تا آتش سودای تو بفروخت مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۵

 

تا آتشِ عشقِ او برافروخت مرا

در اشک چو شمع غرقه میسوخت مرا

عمری میگفت رخ به تو بنمایم

چون رخ بنمود دیده بر دوخت مرا

عطار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا

مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا

چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم

در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا

سخن اینست که می نوش و دگر هیچ مپرس

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode