گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

یکی را دوست می دارم که چون من سد رهی دارد

ندانم تا ز حالِ من کم و بیش آگهی دارد

گرم سر می رود نتوانم از کویش گذر کردن

خداوندست و بر جان و دلم فرمان دهی دارد

خیالِ محض بین باری کزو وصلی طمع دارم

[...]

حکیم نزاری
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد

بلندانداز باشد، گرچه دست کوتهی دارد

زلیخا بست راه مصر را، اما نمی داند

به کنعان یوسف از هر تار پیراهن رهی دارد

اگر حسرت برد صید حرم از رشک، می شاید

[...]

سلیم تهرانی