گنجور

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۱۴ - در حق دلبر خباز بگفت

 

آنکه او بر دکان ز بس خوبی

همچو خورشید بر سپهر آمد

شد فراز تنور چون دل من

باد و مه رفت و باد و مهر آمد

مسعود سعد سلمان
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۴ - حکایت

 

ساده ترکی ز ده به شهر آمد

پیش شیخی تمام بهر آمد

اوحدی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

چه مهربان به سفر شد، چه تند قهر آمد

فرشته ای بشد و فتنه ای به شهر آمد

کرشمه ای که دگر ناخنی رساند باز

گشود گریهٔ تلخ و هزار نهر آمد

قیاس کن که چه آبم رود به جوی حیات

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode