مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۲
مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمیسوزد
مرا دل خون شد و یک دم دلت بر من نمیسوزد
ز آه آتشین من که تابش خرمن مه سوخت
جوی در تو نمیگیرد ترا دامن نمیسوزد
عجب حالی گر از دردم تن خارا نمینالد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰
زمانی نیست کز دست تو جان من نمیسوزد
کدامین سینه را کان غمزه پرفن نمیسوزد
مگر ترکیب فانوس است، جانا، استخوان من
درون میسوزدم، چون شمع پیراهن نمیسوزد
ز هجرم بر جگر داغی، ز عشقم هر نفس دردی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶
تو کز سوزم نهای واقف، دلت بر من نمیسوزد
مرا آنجا که جان سوزد، ترا دامن نمیسوزد
ز غیرت سوختم، جانا، چو در غیرم زدی آتش
تو آتش میزنی در غیر و غیر از من نمیسوزد
رخت کز دانه فلفل نهاده خال بر عارض
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹
جفا کن تا توانی برق من، خرمن نمیسوزد
برین آتش که دامن میزنی، دامن نمیسوزد
بر گبر و مسلمان سوختم، من آتشم آتش
که پیش هرکه میسوزم، دلش بر من نمیسوزد
چنان از گریه تر کردم شب هجر تو پیراهن
[...]