گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱۲

 

بیخ دو غماز برانداختند

اصل بشد فرع چه تن می‌زند

اسعد بندار به دوزخ رسید

مخلص غزال چه فن می‌زند

انوری
 

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

تا نگارم رای رفتن می زند

عشقش آتش در دل من می زند

هجر او خون دل من می خورد

وصل او می بیند و تن می زند

می خورم سیلیّ محکم از غمش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۵

 

نو بهار آمد دلم فال شکفتن می زند

بوی گل بر آتش افسرده دامن می زند

نیست آسان خاطر جمعی پریشان ساختن

می گذارد برق تا خود را به خرمن می زند

اشک طوفان کوششی از بهر تعمیرم فرست

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۷

 

طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند

از سفاهت آستین بر شمع ایمن می زند

رفتی از باغ و چو طاووس بدام افتاده ای

بال و پر در خاک و خون دور از تو گلشن می زند

می برد از جنگ با اغیار نقد خاطرم

[...]

جویای تبریزی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

صاحب دیوان مرا آتش به خرمن می زند

خرمنم را سوخت یارب باز دامن می زند

خویش را در تیره شب دزد ار زند بر کاروان

او نمی ترسد ز کس در روز روشن می زند

گر برهمن آدمی را می زند ره نی عجب

[...]

بلند اقبال