گنجور

 
 
 
جویای تبریزی

طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند

از سفاهت آستین بر شمع ایمن می زند

رفتی از باغ و چو طاووس بدام افتاده ای

بال و پر در خاک و خون دور از تو گلشن می زند

می برد از جنگ با اغیار نقد خاطرم

[...]

بلند اقبال

صاحب دیوان مرا آتش به خرمن می زند

خرمنم را سوخت یارب باز دامن می زند

خویش را در تیره شب دزد ار زند بر کاروان

او نمی ترسد ز کس در روز روشن می زند

گر برهمن آدمی را می زند ره نی عجب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه