گنجور

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

چون ز کویت هر سحر بوئی به گلشن می‌رسد

غنچه را چاک گریبان تا به دامن می‌رسد

ما اسیر هجر و دایم در وصال تو رقیب

شاه را گنج و گدا را کُنج گُلخن می‌رسد

چرخ را از ناله‌ام می‌بگذرد تیر از سپر

[...]

ناصر بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸۹

 

از شعر بهره ای به سخنور نمی رسد

از بوی عود فیض به مجمرن می رسد

دلبر چنان خوش است که دل را کند کباب

آتش به داد عشق سمندرن می رسد

تا شمع در سرای حضور تو محرم است

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۳

 

زبرگردون آنچه ازکشت تو و من می‌رسد

دانه تا آید به پیش چشم خرمن می‌رسد

زبن نفسهایی‌که از غیبت مدارا می کنند

غره ی فرصت مشو سامان رفتن می‌رسد

انتظار حاصل این باغ پر بی‌دانشی‌ست

[...]

بیدل دهلوی