×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۸
سوار چابک من پیش چشم من مگذر
مرا بکشتی، ازین سو ز بهر من مگذر
ببین که چشم کسی چون بود، ز بهر خدا
بدین صفت که تویی پیش مرد و زن مگذر
بهانه می طلبند اهل دل که جان بدهند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۰
شهسوارا، ز من سوخته خرمن مگذر
تا سرم خاک نسازی ز سر من مگذر
خون کس دامن پاک تو نگیرد هرگز
از سر کشته خود برزده دامن مگذر
در دل تیره اگر میگذری دوری نیست
[...]