گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

بسکه دارد سر هم چشمی گلشن مهتاب

کرده برخاک سرکوی تو مسکن مهتاب

سر شبگردی آن قامت موزون دارد

قد گر از سرو کشد یک سر و گردن مهتاب

از خیال تو دل خاک تجلی کده ای است

[...]

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷

 

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب

که چون‌گلاب فشاندم به پیرهن مهتاب

به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست

جهان‌گرفت به یک برگ یاسمن مهتاب

دگر چه چاره جز آتش زدن به‌کسوت هوش

[...]

بیدل دهلوی