گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

نسیم صبح چو برگ سمن فروریزد

جگر ز نالهٔ مرغ چمن فروریزد

فلک نظر به که دارد که نیش غمزهٔ او

هزاز ناوک جادوفکن فروریزد

اجل به صیدگه ناز او شود پامال

[...]

عرفی
 

عرفی » ترکیب بند

 

چو توسن تو عرق از جیبن فرو ریزد

صبا بطرف چمن ، یاسمین فرو ریزد

چو تازیانه بجنبد ، هزار نهر شتاب

ز چشمه قدم اولین فرو ریزد

اگر بطی زمانش زجا برانگیزی

[...]

عرفی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

مرا هر قطره‌ای کز دیده در دامن فرو ریزد

شود چشمی و خون بر حال چشم من فرو ریزد

ز مهر عارض مهتاب سیمایت عجب نبود

اگر پیراهن من چون کتان از تن فرو ریزد

به یاد عارضت چون گریه‌ام بر دیده زور آرد

[...]

قدسی مشهدی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

خوشا که گنبد چرخ کهن فرو ریزد

اگر چه خود همه بر فرق من فرو ریزد

بریده ام ره دوری که گر بیفشانم

به جای گرد، روان از بدن فرو ریزد

ز جوش شکوه بیداد دوست می ترسم

[...]

غالب دهلوی