×
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز
مرد را عشق بی وطن سازد
بلکه رسوای مرد و زن سازد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۵۷
غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد
ز پاره های دل آن خاک را یمن سازد
وفا مجوی ز مصر وجود، هیهات است
که بوی پیرهن اینجا به پیرهن سازد
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
به گلشن گل اگر از رنگ و بوی خود سخن سازد
نسیم صبحدم سیلی زنان دور از چمن سازد
نظر چون بر سراغش می رود دیگر نمی آید
تماشای سر کویش نگه را بی وطن سازد
شود هرگه دچار آن ساده رو خاموش می گردم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
هر کس به من سوخته خرمن سازد
شرطست که با ناله و شیون سازد
بر شاخ گلی که سرزند از خاکم
ای کاش که بلبلی نشیمن سازد
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۲۵ - قادری هندوستانی
عارف دل و جان تو معین سازد
خاری که کند بجاش گلشن سازد