گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بر سپهر نیکویی رویش چو مه خرمن زده است

آتش عشق آن مه خرمن زده در من زده است

نام من در عشق او گشته است خرمن سوخته

تا سر زلفش ز عنبر گرد مه خرمن زده است

کوته است از دامن عقل و صبوری دست من

[...]

ادیب صابر
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۶

 

بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است

پرده دیده من کاغذ سوزن زده است

خون گل بند ز خاکستر بلبل نشود

دشنه ناله که بر سینه گلشن زده است؟

هر طرف می نگرم برق بلا جلوه گرست

[...]

صائب تبریزی