گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۱۸

 

مرا خیال وصالش ز سر به در نرود

اگر سرم برود عشق او ز سر نرود

من این معاینه با خود به خاک خواهم برد

که حسرت است که هرگز ز دل به در نرود

ز دست هجر تو یک روز نگذرد که مرا

[...]

جلال عضد
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

چون کشته نگاه تو سوی کفن رود

جان ز تن برون شده بازش به تن رود

بوی گلاب از نفسش می‌توان شنید

آن را که بر لب از گل رویت سخن رود

جذب محبت است که گلگون عنان خویش

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۲

 

هرگه نسیم زلف تو سوی چمن رود

بویی دهد به گل، که گل از خویشتن رود

قدسی مشهدی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

در گلشنی که از گل رویت سخن رود

ما را ز سر هوای گل و یاسمن رود

مرجان کجا بلعل لبت می توان رسد

آنجا که آبروی عقیق یمن رود؟

فردا حدیث حسن تو و شرح عشق ماست

[...]

صابر همدانی