گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۴

 

چو بندگان کمر بسته شرط خدمت را

روا بود که به کمترگناه بند کنی

تو نیز بنده‌ای آخر ستیز نتوان برد

خلاف امر خداوندگار چند کنی

سعدی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

تا کی ای غنچه دهن گوش بهر پند کنی

سخنی گو که زبان همه را بند کنی

وقت آن شد که در آیی ز ره مهر و وفا

تا بکی جور نمایی و جفا چند کنی

چشم دارم که کشی جام و مرا جرعه دهی

[...]

بابافغانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

چند ما را به مدارا و فسون بند کنی؟

تا کی این رشته شود پاره و پیوند کنی؟

نگه بیهده بر دامن مژگان دوزی

خنده ساخته بر گوشه لب بند کنی

این شکرپاره فروشان همه عیارانند

[...]

نظیری نیشابوری
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۶ - خطاب به نزدیکان شاه

 

تو به هرجا که پنجه بند کنی

نالهٔ خلق را بلندکنی

ملک‌الشعرا بهار