×
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۸
چنین بی یار و دل تا چند باشم
به دام زلف او پابند باشم
ز دست باد بفرستم سلامی
به پیغامی ز تو خرسند باشم
بگردیدی ز عهدم تا تو دانی
[...]
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رسیدن ناظر به کوهی که سنگ و شیشهٔ سپهر را شکستی و پلنگش در کمینگاه گردون نشستی
که در چنگ بلا تا چند باشم
به زنجیر الم پابند باشم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۳ - در حکایت گفتگوی آن بیخبر از مقامات عشق با مجنون و جواب دادن مجنون
نه دینی تا باو در بند باشم
دمی از طاعتی خرسند باشم