گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰۶

 

بغیر اشک که راه نگاه من بندد

که دیده قافله ای چشم راهزن بندد؟

روا مدار خدایا که متحست زر می

به زور گیرد و بر گوشه کفن بندد

بغیر سوختن و گریه کردن و مردن

[...]

۱۲ بیت
صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد

که هر که بهر شکست دلها کمر ببندد، کمر نبندد

شب فراقت سر تو گردم به گرد خاطر مگرد چندین

حذر که آهم چو نخل شعله بری به غیر از شرر نبندد

زبخت واژون و جوش گریه ز طالع دون و فرط زاری

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی