گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۸

 

بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب

نفس در سینه ام چون خار در پیراهن است امشب

ز جوش اشک می لرزد چو اهل حشر مژگانم

قیامت در مصیبت خانه چشم من است امشب

سر پیوند دارد با گسستن رشته جانم

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

شب هجر است و دستم دشمن پیراهن است امشب

چو گل چاک گریبان بی‌تو وقف دامن است امشب

نباشد در فن نیرنگ سازی چون تو استادی

که چشمت جانب غیر و نگاهت با من است امشب

چراغم روشن است از پهلوی خورشید رخساری

[...]

جویای تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

مگر آن آتشین‌خو آگه از بخت من است امشب

که همچون شمع مغز استخوانم روشن است امشب

به گلشن جان من دی تا از استغنا گذر کردی

ز مژگان تو گل را خار در پیراهن است امشب

ز جان افشانی من حسن او را شعله افزون شد

[...]

قصاب کاشانی