گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

این خر جبلتان که قدم بر قدم نهند

بی معنی اند و در ره معنی قدم نهند

ناشسته هیچ یک حدث جهل وین عجب

کاغاز هر سخن ز حدوث و قدم نهند

جام شکسته زیر کف پای خاطرند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

کو فنا تا زخم‌ها شمشیر بر مرهم نهند

بی‌خودی و هوشمندی سر به پای هم نهند

عمر فرصت کوته است و دست یغمایی دراز

تنگ‌چشمان را بگو تا برگ عشرت کم نهند

گر فشانم دُرد دَردی بر دل آسودگان

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۸

 

منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند

تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند

ساده لوحانی که دل بر زندگانی بسته اند

بر سر ریگ روان بنیاد از شبنم نهند

نام رنگین فکرتان برگرد عالم می دود

[...]

صائب تبریزی