×
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶
تا سر زلف تو درهم میرود
در جهان صد خون به یک دم میرود
تا بدیدم زلف تو ای جان و دل
دل ز دستم رفت و جان هم میرود
دل ندارم تا غم زلفت خورم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲
هر کجا ذکری از آن ابروی پرخم می رود
گر رود آنجا حدیث ماه نو کم می رود
گوئیا مور سلیمان است خط گرد لبش
کانچنان گستاخ بر بالای خانم می رود
دی جدا از همدمان میشد براهی گفتمش
[...]