گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴

 

بصبح وصل کشد این شب ستم خوشباش

رسد بخانه ما آفتاب هم خوشباش

غمی که میرسد از دوست عاشقانه بکش

کسی همیشه نماند اسیر غم خوشباش

تو مرغ زیرکی از خار و گل منال ایدل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

عاقبت بگذرد این تیره شب غم خوشباش

صبح امید شود همدم ما هم خوشباش

همه عالم بتو ای خواجه گرفتم که بدند

تو گرانی مکن و با همه عالم خوشباش

زخم دل به بود از منت مرهم ز طبیب

[...]

اهلی شیرازی